سفید

دردلهای یک دختر

سفید

دردلهای یک دختر

مرگ یک..فقط یک...کابوس

خب ...delivery آمده نشان از روشن شدن گوشیت میدهد

توقع نداشتم

گفتم کمه کم تا بعد از ظهر خاموش میمانی

از شرکت گرفتمت..

یه زنگ..دوزنگ..سه زنگ..چهار زنگ..

هر چه تعداد زنگها بالاتر میرفت ضربان قلب من هم بالا میرفت

عین یک گنجشک ترسیده قلبم تو سینه میکوبید

خدایا اگر برندارد؟!

وای خدایا ببین من چقدر اسیر چنگال تو شدم!!!!!!!!!

برداشتی آخر

سرد

خیلی سرد

گفتم چرا اینجوری حرف میزنی

-جور خاصی حرف نمیزنم

-میخوای مثل خودت حرف بزنم تا جور خاصشو بفهمی؟!

جواب ندادی و خودت را به مشتری پشت خطت سرگرم کردی و گفتی گوشی را نگه دارد

گفتم کار داری؟

گفتی سرکاریم دیگه..شلوغه

گفتم سرتون شلوغه میخوای بعدا زنگ بزنم؟

گفتی هرجور راحتی!!(یکی از جملات منفور من!!!)

گفتم باشه بعدا بهت زنگ میزنم

و..خداحافظ


دیگر درست میشود

شاید تو یک نیم روز شایدم چند روز

ولی حل شدنی است

این کابوس رو به پایان است

البته فقط این کابوس

بحث

یکساعت بعد شایدم کمتر..

زنگ زدی

به سمت گوشی پرواز کردم و تو راه دعا کردم تو باشی

اسمت را که دیدم از خوشحالی دوست داشم پرواز کنم

نیشم دقیقا تا بناگوش باز بود و این از چشم مامان دور نماند!

اما چه باک؟!

بعد از یک احوالپرسی نه چندان گرم

بحث شروع شد

پرتوقع و حق به جانب به هیچ عنوان خودت را مقصر نمیدانستی

بلکه گناهکار از نظر تو من بودم!

متاسفانه آنتن خانه ما درست حسابی نبود آخرم گوشی قطع شد چند بار گرفتمت ولی بازهم قطع میشد

تا اینکه sms رسید:"من جواب سوالم رو گرفتم،ممنونم،خدانگهدار"

کلمه آخرت بند دلم را پاره کرد

قلبم چنان میزد که هرآن گفتم الان پس می افتم

جرات کردم و با تلفن خانه گرفتمت

صحبت کردیم

ولی درآخر هم هرکس حرف خودش را زد

من میگفتم تو مقصری و تو من

میگفتی:تو 2 روزه عین خیالت نیست! یه زنگ هم نزدی!

میخواسمت بگویم معنی عین خیال نبودن را هم فهمیدم..تو چه میدانی بر من چه گذشته

حالت خوش نبود

غرورت را پایمال کرده بودی و زنگ زده بودی و حالا نتیجه موردانتظارت هم درکار نبود

انقدر که نتوانستی تحمل کنی

یکبارم گفتی اشتباه کردم زنگ زدم،تو این دو روز خیلی با خودم کلنجار رفتم زنگ نزم ولی جالا که زنگ زدمم حالم بهتر نشد!

احساس کردم حالت بدتر از ان است که بتوانی بجث را ادامه دهی

تازه آنهم چه بحثی؟ بحثی که برنده ای ندارد

خداحافظی کردم

دودوتا چهارتا کردم

ولی بازهم از نظر من تو مقصر بودی

و تنها اشتباهی که توانستم از خودم بگیرم

این بود که من از تو به عنوان یک مرد توقع داشتم زنانه برخورد کنی! شاید فقط همین

ولی ته دلم آرام بودم

بحثو کرده بودیم و بااینکه بی نتیجه ولی انگار کمی از باری خالی شده بود

گفتم بگذار چند دقیقه بگذرد

نقشه میکشیدم

فردا با دسته گل میروم دم شرکتش و میگویم که اشتباهم فقط همان بوده و نه آنچیزی که در ذهنش است

گفتم امشب مثل روال قدیم بهش شب بخیر میگویم

ولی یه چیزی ته دلم را میلرزاند که اگر جواب نداد؟!

از این فکر برای ثانیه ای عصبانی میشدم و دلم میگفت تو غرورش را له کردی و توقع هر رفتاری رو حالا باید داشته باشی تا اروم شه

گفتم حالا که اون یه قدم برداشته نوبت من است

باید درکت کنم

غرورت جریحه دار شده

شب بخیر گفتم

ولی هرچقدر منتظر شدم delivery نشد..شصتم خبردار شد گوشیت را خاموش کردی

ناراحت شدم ولی گفتم زمان نیاز داری تا کمی ارام شوی..

باید تنها باشی

الان من برایت دوای درد که نه شاید زهر مرگم!

گمشده

دیروز که رفتم خونه..

یه کم که گذشت

انگار یهو یادم افتاد چقدر بدبختم!!!

یکدفعه به هم ریختم

شام نخوردم

رفتم رو تختم چمباتمه زدم

ثانیه ای بعدم اشک چشمام جاری شد

کم نیست..دوروز است از تو بیخبرم..و تو از من

دلم از این میسوخت

که تو برای همیشه پیش من نیستی

اصلا به این جنجال الان فکر نمیکردم

به اینکه اینده چه میشود

و من چقدر به تو وابسته ام

اینقدر که دوروزه از تو بیخبرم انگار چیزی گمشده


اگه روز جمعه که گذشت و تو یه خبر از من نگرفتی باعث شد دندان قروچه ای کنمو بگم تموم شد دیگه از شنبه زنگم بزنه دیر شده و جواب نمیدم

ولی از عصر شنبه بیصبرانه منتظر بودم گوشیم زنگ بزنه!! عین احمق ها..خودم خودم رو ضایع میکنم


اتفاق جالب این بود که وقتی داشتم روی تخت اشک میریختم و به تو فکر میکردم صدای موبایل بلند شد..مثل فنر از جا پریدم...اما چه زود قطع کردی

مثل شنبه که فقط یکبار تک زنگ زده بودی و مطمئنا واسه اینکه بببینی گوشی من روشنه یا نه

ولی همان تک زنگ آرامم کرد..انگار آب روی آتش ریخته باشند..لبخند بر لبم اورد و کمترین حسنش قطع اشکهایم بود

یه قهوه...تنهایی

از دیروز به مخم زده بود که امروز که امتحانامم تموم میشه و به ظاهر راحت میشم (که نشد)

واسه خودم خلوت کنم و تنهایی برم شکلات

همون دم در ورودی وقتی همان پسرک جوان با لبخند نگاه میکند و سلام میکند ، حالا چه مشتری اش باشی چه تازه وارد،بگویم:یه قهوه بزرگ لطفا! ( که مطمئنا در منویش قهوه ای با این صفت پیدا نمیشود!)

برم پشت یکی از میزهای دو صندلی بشینم..به یه جا خیره شم..هی فکر کنم..هی فکر کنم..(هی خودمو داغان کنم..به عبارتی خودمو.....آره!)

حتی فشار عصبیت باعث شده بود دلم هوس کرده  یک سیگار باریک و کوچک بکند و چاشنی قهوه کنم!!

اما...


حالا که فکر میکنم..میبینم نه..حسش نیست..برم به چی فکر کنم؟! چیزی دیگر نمانده

انگار دلم فهمیده میخواهم تنها بروم سر ناسازگاری برداشته که الا و بلا من نمیام!

ای دل احمق!

هر وقت تو دست از حماقت برداشتی من راحت میشوم

بهانه

چقدر بد است که هیچ بهانه ای برای تماس با تو ندارم


هرطرف قضیه را نگاه میکنم خراب است