سفید

دردلهای یک دختر

سفید

دردلهای یک دختر

نامرد

نامرد! 

تو نامردی را در حق من تمام کردی 

با همانی که در کافی شاپی که من بهت شناساندم 

من همیشه باهات آنجا بودم 

و تما خاطراتمان را انجا داریم 

روز ولنتاین قرار گذاشتی 

و صاف جلوی چشمان من باهاش گفتی خندیدی.. 

 

یکساعت در آن سرما 

تو میدون هفت حوض مثل ابر بهار اشک ریختم و ضجه زدم 

همه دورم جمع شدند 

الی تو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد