سفید

دردلهای یک دختر

سفید

دردلهای یک دختر

واقعا نمیدونی؟

وای بیچاره شدم

پیدایم کردی


ابرویم رفت


گفتی...گفتی چرا اینکارو میکنی؟!

واقعا نمیدونی؟!


چقدر برای خودم متاسف شدم

دلم تنگ شده..برای تو نه...برای او

یه دیوار بین ما بالا آمد

دیواری که تو ساختی!

نه تعجب نکن!

نگو که گردن تو انداختم

نگو که کاسه کوزه به سرت میشکنم

باور کن تو ساختی

نمیدانم چه شد که یهو رفتی

دیگه ندیدمت

جایت را با کسی عوض کردی

علیرضای من میدونست من از چه چیزایی ناراحت میشم و نمیکرد

اما اینی که این اواخر با من بود

یکی دیگه بود

میرفت می امد

اعتنایی هم به اشکهای من نمیکرد


اگه علیرضای مرا پیدا کردی

بگو دلم برایش خیلی تنگ شده

دلخوشی

دوستش دارم

خدا میگوید بهش زنگ بزن!! درنگ نکن!

ولی

اخه به چیش زنگ بزنم؟ به چیش دل خوش کنم؟!

به اینکه دو تا عروسیو و 3-4 تا تور و به من ترجیح داد؟!

به اینکه دوستاشو به من ترجیح داد؟



ملت؟!

میگوید "مزاحم تلفنی دارم! ملت حالشون خوب نیست!"

ملت؟!

نه عزیز دلم

من که هستم که ملت حساب شوم؟!

ولی اره

حالم خوب نیست

اینو راس گفتی

منو...

منو بغض فشرده

منو موزیک تو گوشم

منو اتوبوس

منو اشکهای که مثل ابربهار سرازیر شد

منو مسیر پیاده همیشگیمون تا پاساژ با چشم گریون

منو در بسته شکلات!

منو ویترین مغازه با چشمای تار

منو ادمای متعجب با دهانای باز

منو رسیدن به تاکسی ها

منو هق هق

منو مسیر اون پارک همیشگی

منو بغض

منو درد

منو نفس بریده

منو نشستن کنار اون سکوی کنار پل

منو اشک

منو زاررر

منو تنهایی