سفید

دردلهای یک دختر

سفید

دردلهای یک دختر

برآورده شدن یک آرزو

فردا..یعنی پنجشنبه صبح

خودم را به یکی از آرزوهایم میرسانم

ساعت 3 صبح پرواز دارم

میرم ترکیه

کوش آداسی

بعد از دوسال پاسپورت گرفتن

بالاخره نصیبم شد که برم

هردفعه یه داستانی پیش می اومد

از آنجائیکه باید همراه دختر برای خودم دست و پا میکردم

هر دفعه یه مشکلی داشتم

یه دفعه دوستم مامان و باباش نمیذاشتن

یه دفعه پاسپورت نداشتن

یه دفعه مرخصی نداشتن

یه دفعه پول نداشتن

حالام دوستم سارا با بدبختی مرخصی گرفته به خانوادشم نگفته و داره میاد

دل شیری داره

یه سالم عید رفته بود چین!!

وقتی واسه ماها تعریف کرد چشمامون افتاد کف اتاق!

اما من خانوادم میدونن

البته بگذریم که چندسال جنگیدم که حالا میتونم مجردی برم مسافرت

3 بار کیش رفتم و این بار دفعه اولیه که میخوام پا از مرز بیرون بذارم

قانون های خانه ما غوغا میکند:هرجا میروی..اصلا مهم نیست کجا،تولد،سینما،عروسی،کافی شاپ..9 باید خونه باشی،ولی مسافرت غیر از شمال آزاد است!!!!!!!!!!! یعنی برو تو کف فقط!

تو نمیتوانی بیایی

سربازی

اوایل دوستیمان قرار بود صبر کنم تا سربازیت آذرماه تمام شود با هم برویم

ولی با این شرایط...

خودم را راضی کردم بروم

تنهایی بروم بدون تو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد