سفید

دردلهای یک دختر

سفید

دردلهای یک دختر

آرام آرام..

آرام آرام

آغاز به مردن میکنم

بعد از امتحان

آخرین امتحانمو امروز دادم..

اما برعکس همه ترمها که بعد از آخرین امتحان انگار یه بار از رو دوشم برداشتن

اینبار اصلا همچین احساس سبکی نکردم


یه جای کار غلط است

یه جایی عمیق میلنگد


برنامه زیاد داشتم برای بعد از امتحاناتم

ولی حالا اصلا شوقی برای انجامشان ندارم

خاطرات آدم را....

دعوایمان که میشود..

نمیدانم ادم چرا یاد عشق و عاشقیش می افتد!!

انگار آزار دارد!

یاد چشمانت می افتم

یاد خنده هایت

یاد قربان صدقه هایت

یاد بوسیدن دستهایم

یاد شیرین زبانی هایت مثل یک بچه


خلاصه یاد بدترین چیزها هم که می افتم ها..انگار شیرین اند!

اصلا فکر کنم خاصیت همین خاطرات است که نمیگذارد زندگی ها براحتی بپاشد

عاشقی

دیروز که داشتم از تو برای دوستم میگفتم

گفت:فلانی..عاشق شده ای بد!!


راست میگوید؟! فک کنم...

زنی


زنی را می شناسم من، که می گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته، کجا او لایق آنست؟


"متن برگرفته"