سفید

دردلهای یک دختر

سفید

دردلهای یک دختر

نمیشود

نگران نباش

نمی شود دوستت نداشت

لجم هم که بگیرد از دستت

دفترچه ی خاطراتم

پر از فحش های عاشقانه میشود!!!...


"متن برگرفته"

من از دوستی با تو چه میخواهم؟

هی زنگ میزنی قطع میکنی که چی بشه؟!

دیروز که فهمیدم میخواستی smsای تو راه موندت که مال جمعه بود برسه

امروز صبح زنگ زدی ببینی گوشی من روشنه یا نه

خوب؟! حالا فهمیدی...که چی؟


فکر که میکنم میبینم روز به روز که میگذرد این موضوع به جای کمرنگ تر شدن برای من پررنگ تر میشود و تو اینو خوب میدونی که زمان برای من حلال مشکل نیست

امروز صب داشتم به این فکر میکردم که من از دوستی با تو چی میخوام؟ یا به قول خودت من به چی تو دل خوش کردم؟!

دوستی ما که ته ندارد..یه بار تا تهش رفتیم و تو جا زدی

بعد از آنهم که همین چند وقت پیش آب پاکیو ریختم رو دستت که دیگر به چیزی فکر نکنی..منو تو با هم آینده ای درستی نداریم

و اما الان....راستی من از دوستی با تو چی میخوام؟ خودت هم به این فکر کردی؟

من از تو فقط می تونم توقع داشته باشم که به عنوان یک "دوست" همه جا کنارم باشی

اما متاسفانه تو هنوز برای من از یک دوست فراتری

اینقدری که تلفن جواب ندادنت تو یه میهمانی میتواند مرا آزار دهد

گاهی فکر میکنم مشکل از خود من است،من ادم بیماری هستم

ولی بعد که فکر میکنم و میبنم و تا حدودی مطمئنم که منم برای تو فقط یک دوست نیستم به خودم حق میدهم توقع جبران این آزردگیو از تو داشته باشم

راستش من با توام چون خودم میخواهم..چون "متاسفانه" هنوز دوستت دارم! از دوست داشتن تو احساس حماقت میکنم!

کسی را دوس دارم که یکبار با زندگی من بازی کرد آخرشم ..ید به من رفت! آره بذار به صراحت بگم

کسی رو دوس دارم که دوباره تو زندگی من وارد شد با التماس ولی اینبار هم تصمیم درست و حسابی تو مغزش نبود و شاید بشه به جرات گفت برای بار دوم با من بازی کرد!

حالا هم که در بدترین شرایط مرا به حال خود رها کرده و رفته..در شرایطی که فلش اتهام به سمت خودش است

من تو بحران روحیم..خیلی وقته که از دوستی با تو زجر میکشم!!!! این رابطه برای من خوشاینده ولی شیرینی لحظاتش با فکر به گذشته و آینده به تلخی تبدیل میشه

دارم بیمار میشم

من تو دوران امتحانات دانشگاه هستم،دورانی که برخلاف سالهای پیش اینبار یکماه به طول انجامیده!! یکماه با روحیه نامناسب و اعصاب لرزان!

من از طرف محیط کار با مشکل مواجه شدم،شرکت رو به ورشکستگی است و من دیریازود باید از اینجا بیرون بیام

و حالا تو..با این رفتار احمقانه و غیر مسئولانه..قوز بالا قوز

بازهم یک عروسی لعنتی

احساسم رو نمیتونم توصیف کنم

فقط سعی میکنم


پنجشنبه رفتی عروسی دوستت

تو میدونی که من نسبت به بیرون رفتنای تو حساسم،خیلی حساس!

البته چیزی نگفتم

تا ساعت 5-6 هم که زنگ زدم همه چیز روبه راه بود..حتی بهت گفتم چی بپوشی

ساعت نزدیک 8 بود که زنگ زدم و دیدم گوشیت نمیگیره

بعد از چند بار تماس بالاخره گرفت

میس کال

دوباره گرفتم

میس کال

بعد از نیم ساعت sms دادی که"تالار تو زیرزمینه نمیشه حرف زد"!

چقدر ناراحت شدم

جواب دادم:"یادمه آموزشی بودی و من رفته بودم عروسی دوستم،تالارش زیرزمین بود و من نیم ساعت تو راهروش وایساده بود تا خط پادگان بگیره"

جوابی نیومد

نیم ساعت بعد طبق روال هر شب زدم"شب بخیر"

بعد از یه ربع جوابش اومد"شب بخیر"

انگار نه انگار من حرف زدم..چیزی گفتم..آدمم..ناراحتم

گوشیمو خاموش کردم..بیشتر از اونی که ناراحت باشم باورم نمیشد که تویی که میدونی من تو این جور مسائل چقدر حساسم اینطور برخورد کنی

روز جمعه من گوشیم خاموش بود..دریغ از یک زنگ به خونه که اصلامن مرده ام یا زنده

روز شنبه ظهر زنگ زدی شرکت

-نمیخوای گوشیتو روشن کنی؟

-نع!

-یعنی چی؟

- برای چی روشن کنم؟ شما برو همون عروسی تالار زیرزمین که نمیشه حرف زد!

-ا؟! باشه کاری نداری خدافظ!

تق!

گوشی دستم بود..یعنی اصلا خشک شده بود تو دستم،طاقت هر حرفیو داشتم الا اینکه بدون حرفی کاملا حق به جانب گوشیو قطع کنی

منو به حال خودم رها کردی

تو شرایط و بحرانی که خودت خبر داری

از همه طرف تحت فشارم

از طرف توام...


باورم نمیشود..اصلا

یک شروع دوباره

من یه وبلاگ دیگه ام داشتم یعنی هنوزم دارم

ولی متاسفانه بعد از چند ماه برای مخاطبش فاشش کردم و دیگه نمیتونم اونطور که دوس دارم توش حرفامو بزنم

احساس میکنم از حرفام سواستفاده یا سوبرداشت میشه

واسه همین تصمیم گرفتم یه وبلاگ دیگه درست کنم