نگفتم؟!
زنگ زدم برای بعدازظهر ناز کردی!
اولش عصبانی شدم
هرچند به روی خودم نیوردم
ولی وقتی گوشیو قطع کردم
خودمو تسلی دادم
تو به اندازه کافی دیروز له شدی
sms ام زدی که:بهتره چندروزی همدیگرو نبینیم،نتونستم دلمو صاف کنم!!
راستشو بگم
هرچی فحش بود بهت دادم!!
توی دلم گفتم که چقدر بی جنبه ای!! دیدی من زنگ زدم دور برداشتی
میخواستم جواب دندان شکنی بدم
ولی راستش حس کابوس دوباره رو ندارم
توی دلم گفتم:فکر نکن که دل من صاف شده یا تورو بخشیدم یا گناه به گردن گرفتم!
ولی به پاس زیر پا گذاشتن غرورت..امروز با یک یا چند شاخه گل میام دم شرکتت و بهت میگم که اشتباه من فقط همان توقع اشتباه بوده..و این موضوع بین ما حل نشده باقی میمونه
یکی به نعل یکی به میخ!
میدانی؟
دلم میخواهد امروز که دیدمت
بغلت کنم فشارت دهم
صورتت را غرق بوسه کنم
دستانت را از دستانم جدا نکنم
دلم میخواهد بگویم که چقدر دوستت دارم
بگویم که عاشقت هستم
بگویم که این دو روز چه کشیدم
امامیدانی؟
نمیشود گفت!
میترسم
از همانی میترسم که روز اول دوستیمان شرطش کردم ولی بعد از شروع دوباره دوستیمان رنگ باخته و دیگر وجود ندارد
شرط کرده بودم از علاقه و احساسمان نسبت به هم سواستفاده نکنیم
که هرکس همانطور که دلش میخواهد محبت دلش را نثار دیگری کند
ولی...
نمیتوانم
دیدی گفتم؟!
دو سه ساعت بعد دوباره زنگ زدم
اینبار دیگری سرد نبودی
شاید گرمه گرم هم نبودی
که آنهم میشوی
فقط ته دلم صدای ضعیفی میگوید شاید برای دیدنت بعد از ظهر ناز کنی!
که آنهم باید خریدار باشم!