شهری را به خاک و خون کشیدی تصرفش کردی آخرم ویرانه اش را باقی گذاشتی حالا شهر دلم پادشاهش را طلب میکند بیخبر از آنکه پادشاهش رفته و او را جزو ممالکش به یاد ندارد!
پسر
چوپان هم که عاشق دختر پادشاه میشود میداند اصلا عشقش عاقلانه نیست..اما
مگر عشق روی منطق کار میکند که بخواهی با چوب عقل آن را هی کنی و جلو ببری؟
فکر میکنی همه این چیزها را فقط برای خواب رفتن بچه ها گفته اند؟!!!