-
برآورده شدن یک آرزو
سهشنبه 21 تیرماه سال 1390 11:59
فردا..یعنی پنجشنبه صبح خودم را به یکی از آرزوهایم میرسانم ساعت 3 صبح پرواز دارم میرم ترکیه کوش آداسی بعد از دوسال پاسپورت گرفتن بالاخره نصیبم شد که برم هردفعه یه داستانی پیش می اومد از آنجائیکه باید همراه دختر برای خودم دست و پا میکردم هر دفعه یه مشکلی داشتم یه دفعه دوستم مامان و باباش نمیذاشتن یه دفعه پاسپورت نداشتن...
-
رو به نابودی
سهشنبه 21 تیرماه سال 1390 11:49
دیشب یه دفعه دیدم حالم خیلی بده کلافه بودم دراز کشیده بودم بخوابم ولی دیدم نفسم تنگه میترسیدم روی قلبم بخوابم دست چپم یهو سر میشد صورتم تیک گرفته بود دلم گواهی بد میداد هرچی باهاش کلنجار میرفتم درست نمیشد احساس میکردم در حال سکته ام احساس کردم فردا از خواب بیدار نمیشم طولانی که شد بهش sms دادم احساس میکنم آخرین شب...
-
بدبخت
سهشنبه 21 تیرماه سال 1390 11:39
دیروز به سه تا از بچه های دانشگاه البته از نوع دختر رفتم کافی شاپ از اولش دردل کردم تا آخرش یکی از بچه ها موقع حرف زدن من گریه اش دراومد!! ببین من چقدر بدبختم!
-
زمان
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 15:25
زمان زمان میبرد تا نسبت به کارهایت بی تفاوت باشم نسبت به اینکه یه دختر برات پست بفرسته نسبت به تلفن نزدنات نسبت به بیرون رفتنات که تازگیا زیاد شده زمان میخواهم خدایا کمک کن زودتر خلاص شوم
-
دیوار
یکشنبه 19 تیرماه سال 1390 11:28
نشسته ام آجر آجر دیواری که بینمان بالا میاید را مینگرم تلاشی هم برای براندختنش ندارم بگذار آنقدر بالا بیاید که دیگر همدیگر را هم نبینیم
-
بی تفاونی..بی اعتمادی...
یکشنبه 19 تیرماه سال 1390 11:27
احساس میکنم کم کم دارم بی تفاوت میشم از جمعه که از تفریح با دوستات برگشتی تنها رفتی مرا نبردی چون دوستانت دوست نداشتند!!!!! تماسهایمان کمتر شده دلم گواهی میدهد آنروز با کسی آشنا شدی دیگر دلم صاف نمیشود خیلی وقت است نقطه بی اعتمادی در دلم رخنه کرده و حالا با این وضع دارد بزرگ و بزرگتر میشود بگذار بشود جان بکنم که چه...
-
تصمیم
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 14:21
یک تصمیمی گرفتم نمیدانم تا چه حد بهش پایبندم شاید یکساعت دیگر شاید فردا پشیمان شوم ولی فعلا حس خوبی بهش دارم میخواهم بی تفاوت شوم یعنی دایورت کنم یه جایی!!! میگذارم ارام ارام سردی در روابطمان رخنه کند به فکر خودمم ها! میخواهم کنار گذاشتنت راحت شود ببینم میتوانم...
-
منم ادمم
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 12:41
درمانده ام بی چاره یک دلم میگوید sms بزن بگو:من دیگه نیستم! خلاص کن خودتو یه دلم میگه چی چیو خلاص؟! تو که با ول کردن او ن خلاص نمیشی بدبخت میشی روزهای آذر پارسال که ولم کردی و رفتی و من این روزها را تجربه کردم یادم میاید و تمام بدنم را میلرزاند مثل سگ پشیمانم که پیشنهاد دوباره دوستیت را قبول کردم هر چند که آنروز که...
-
یک قیچی
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 10:15
وقتی دختر بهت زنگ میزند انگار با یک قیچی دارند رگهایم را دانه دانه پاره میکنند میفهمی یعنی چی؟
-
شروع کابوسی دگر!!!!!!!!
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 09:34
همانی که گفتم رفتم با یه شاخه گل زنگ زدم گفتم 5 دقیقه بیا پایین خوشرو و خندان اما تو بی تفاوت با چهره ای ناراحت (البته من میشناسمت..آن لحظه چهره ات را گرفته بودی) اما من کم نیاوردم احوالپرسی کردم شوخی کردم خندیدم گلی که پشت سرم قایم کرده بودم اوردم جلو بهت دادم چهره ات باز شد و خنده رو لبانت نشست تشکر کردی گفتم:اومدم...
-
کی میشود؟
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 16:27
"باید بشوی تا بشود" راسته ها!!..حال کردم با این جمله "متن برگرفته"
-
یکی به نعل یکی به میخ!
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 15:59
نگفتم؟! زنگ زدم برای بعدازظهر ناز کردی! اولش عصبانی شدم هرچند به روی خودم نیوردم ولی وقتی گوشیو قطع کردم خودمو تسلی دادم تو به اندازه کافی دیروز له شدی sms ام زدی که:بهتره چندروزی همدیگرو نبینیم،نتونستم دلمو صاف کنم!! راستشو بگم هرچی فحش بود بهت دادم!! توی دلم گفتم که چقدر بی جنبه ای!! دیدی من زنگ زدم دور برداشتی...
-
نمیشود
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 13:24
میدانی؟ دلم میخواهد امروز که دیدمت بغلت کنم فشارت دهم صورتت را غرق بوسه کنم دستانت را از دستانم جدا نکنم دلم میخواهد بگویم که چقدر دوستت دارم بگویم که عاشقت هستم بگویم که این دو روز چه کشیدم امامیدانی؟ نمیشود گفت! میترسم از همانی میترسم که روز اول دوستیمان شرطش کردم ولی بعد از شروع دوباره دوستیمان رنگ باخته و دیگر...
-
تمام شد
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 12:07
دیدی گفتم؟! دو سه ساعت بعد دوباره زنگ زدم اینبار دیگری سرد نبودی شاید گرمه گرم هم نبودی که آنهم میشوی فقط ته دلم صدای ضعیفی میگوید شاید برای دیدنت بعد از ظهر ناز کنی! که آنهم باید خریدار باشم!
-
فال امروز من
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 09:49
-
مرگ یک..فقط یک...کابوس
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 09:40
خب ...delivery آمده نشان از روشن شدن گوشیت میدهد توقع نداشتم گفتم کمه کم تا بعد از ظهر خاموش میمانی از شرکت گرفتمت.. یه زنگ..دوزنگ..سه زنگ..چهار زنگ.. هر چه تعداد زنگها بالاتر میرفت ضربان قلب من هم بالا میرفت عین یک گنجشک ترسیده قلبم تو سینه میکوبید خدایا اگر برندارد؟! وای خدایا ببین من چقدر اسیر چنگال تو شدم!!!!!!!!!...
-
بحث
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 09:31
یکساعت بعد شایدم کمتر.. زنگ زدی به سمت گوشی پرواز کردم و تو راه دعا کردم تو باشی اسمت را که دیدم از خوشحالی دوست داشم پرواز کنم نیشم دقیقا تا بناگوش باز بود و این از چشم مامان دور نماند! اما چه باک؟! بعد از یک احوالپرسی نه چندان گرم بحث شروع شد پرتوقع و حق به جانب به هیچ عنوان خودت را مقصر نمیدانستی بلکه گناهکار از...
-
گمشده
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 09:14
دیروز که رفتم خونه.. یه کم که گذشت انگار یهو یادم افتاد چقدر بدبختم!!! یکدفعه به هم ریختم شام نخوردم رفتم رو تختم چمباتمه زدم ثانیه ای بعدم اشک چشمام جاری شد کم نیست..دوروز است از تو بیخبرم..و تو از من دلم از این میسوخت که تو برای همیشه پیش من نیستی اصلا به این جنجال الان فکر نمیکردم به اینکه اینده چه میشود و من چقدر...
-
یه قهوه...تنهایی
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 15:37
از دیروز به مخم زده بود که امروز که امتحانامم تموم میشه و به ظاهر راحت میشم (که نشد) واسه خودم خلوت کنم و تنهایی برم شکلات همون دم در ورودی وقتی همان پسرک جوان با لبخند نگاه میکند و سلام میکند ، حالا چه مشتری اش باشی چه تازه وارد،بگویم:یه قهوه بزرگ لطفا! ( که مطمئنا در منویش قهوه ای با این صفت پیدا نمیشود!) برم پشت...
-
بهانه
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 15:30
چقدر بد است که هیچ بهانه ای برای تماس با تو ندارم هرطرف قضیه را نگاه میکنم خراب است
-
آرام آرام..
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 10:14
آرام آرام آغاز به مردن میکنم
-
بعد از امتحان
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 09:56
آخرین امتحانمو امروز دادم.. اما برعکس همه ترمها که بعد از آخرین امتحان انگار یه بار از رو دوشم برداشتن اینبار اصلا همچین احساس سبکی نکردم یه جای کار غلط است یه جایی عمیق میلنگد برنامه زیاد داشتم برای بعد از امتحاناتم ولی حالا اصلا شوقی برای انجامشان ندارم
-
خاطرات آدم را....
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 13:44
دعوایمان که میشود.. نمیدانم ادم چرا یاد عشق و عاشقیش می افتد!! انگار آزار دارد! یاد چشمانت می افتم یاد خنده هایت یاد قربان صدقه هایت یاد بوسیدن دستهایم یاد شیرین زبانی هایت مثل یک بچه خلاصه یاد بدترین چیزها هم که می افتم ها..انگار شیرین اند! اصلا فکر کنم خاصیت همین خاطرات است که نمیگذارد زندگی ها براحتی بپاشد
-
عاشقی
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 13:35
دیروز که داشتم از تو برای دوستم میگفتم گفت:فلانی..عاشق شده ای بد!! راست میگوید؟! فک کنم...
-
زنی
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 13:26
زنی را می شناسم من، که می گوید پشیمان است چرا دل را به او بسته، کجا او لایق آنست؟ "متن برگرفته"
-
نمیشود
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 12:08
نگران نباش نمی شود دوستت نداشت لجم هم که بگیرد از دستت دفترچه ی خاطراتم پر از فحش های عاشقانه میشود!!!... "متن برگرفته"
-
من از دوستی با تو چه میخواهم؟
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 09:27
هی زنگ میزنی قطع میکنی که چی بشه؟! دیروز که فهمیدم میخواستی smsای تو راه موندت که مال جمعه بود برسه امروز صبح زنگ زدی ببینی گوشی من روشنه یا نه خوب؟! حالا فهمیدی...که چی؟ فکر که میکنم میبینم روز به روز که میگذرد این موضوع به جای کمرنگ تر شدن برای من پررنگ تر میشود و تو اینو خوب میدونی که زمان برای من حلال مشکل نیست...
-
بازهم یک عروسی لعنتی
شنبه 11 تیرماه سال 1390 15:59
احساسم رو نمیتونم توصیف کنم فقط سعی میکنم پنجشنبه رفتی عروسی دوستت تو میدونی که من نسبت به بیرون رفتنای تو حساسم،خیلی حساس! البته چیزی نگفتم تا ساعت 5-6 هم که زنگ زدم همه چیز روبه راه بود..حتی بهت گفتم چی بپوشی ساعت نزدیک 8 بود که زنگ زدم و دیدم گوشیت نمیگیره بعد از چند بار تماس بالاخره گرفت میس کال دوباره گرفتم میس...
-
یک شروع دوباره
شنبه 11 تیرماه سال 1390 14:50
من یه وبلاگ دیگه ام داشتم یعنی هنوزم دارم ولی متاسفانه بعد از چند ماه برای مخاطبش فاشش کردم و دیگه نمیتونم اونطور که دوس دارم توش حرفامو بزنم احساس میکنم از حرفام سواستفاده یا سوبرداشت میشه واسه همین تصمیم گرفتم یه وبلاگ دیگه درست کنم